نویسنده: سیدموسی دیباج *




 

(هرمنوتیک قرآن و مثنوی معنوی)
 

چکیده
 

دانش اهل علم همچون دانش متکلمان و فقیهان به قرآن دانشی از سنخ دانش انبیاء و اولیاء نیست، بلکه علمی است نظری که محتاج به طلب و کسب است. در نظر معتزله عقل با احکام بدیهی آغاز می کند و معلم و متعلم در احکام عقلی علی السویه اند و هر دو با احکام بدیهی آغاز می کنند. پرسش اینجاست که چنانچه نظر و فکر افهام عامه در قرآن علم ضروری و مطلقا یقینی نیست از چه روی معرفت کتاب الله مطلقا واجب است؟ چنانچه این معرفت به کتاب الله معرفت سمعی است که واجب است، آیا وافی به مقصود است و ما را به یقین می رساند؟ آیا این نقطه که همان نقطه «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» (اسراء/ 85) آن مقام نیست که کلام الله و علم به کلام الله یگانه و متحد شود؟ با استناد به ابیات مثنوی معنوی و با ذکر شواهد ابیاتی از آن این موضوع را در این مقاله کوتاه تفصیل خواهیم داد.
کلیدواژه ها: هرمنوتیک قرآن، هرمنوتیک کلام الله، هرمنوتیک مثنوی. هرمنوتیک یقینی، عرفان هرمنوتیکی.
علم ضروری همچون نور است و چون علم ضروری وهبی است محتاج به طلب و کسب نیست، اما علم نظری محتاج به طلب و کسب است. دانش عموم اهل علم همچون متکلمان و فقها به قرآن از سنخ دانش انبیاء نیست، بلکه علمی است که از سنخ علم نظری، یعنی علم طالب و مطلوب است که مکتسب به نظر است. در علم نظری از جمله تصدیقات مجهولی که حاصل می شود، علم به احکام الله است که مقوم و مؤسس و مبنای علم فقه باشد.
علامه حلی در تجرید الاعتقاد می فرماید شرط نظر، عدم علم است به مطلوبی که آن غایت نظر است و الا لازم می آید تحصیل حاصل، و شرط است ایضاً عدم اعتقاد به ضد مطلوب، یعنی جهل مرکب نداشتن، زیرا اگر اعتقاد او صحت نقیض و ضد این مطلوب باشد پس در تحصیل این سعی نمی کند و نظر نمی اندازد به دلیل، معتزله نظر را که تعلیمی و اکتسابی است و اصل به علم دانند و سبب آن شمارند و اشاعره می گویند نظر، موجب و سبب علم نیست، زیرا علم انسان به سان موجود حادث، ممکن است و خدای تعالی قادر بر همه ممکنات است و فاعل آنهاست پس علم از فعل خدای تعالی صادر آید و علم نتیجه عادت باشد. مولانا با این نظر اشعری که نظر موجب علم نیست همراهی کند، اما برخلاف اشاعره برخی تذکر و نظر و فکر را گاه مولد علم داند.
در نظر عموم معتزله، عقل را که مادر علوم ضروری و غیرضروری، بدیهی و نظری است، معلم نبود زیرا تحصیل بر ترتیب مقدمات خود، علم به همراه آورد. کار عقل با آنکه دشوار افتد اما همواره مشروط به تعلیم معلم نباشد. علم به اظهر اشیاء و اوضح دلایل، دشوار اما ممکن باشد که عقل با احکام بدیهی آغازد؛ و بشاید معلم و متعلم هر دو با این احکام آغاز کنند بی هیچ تمایزی.
عقل می گوید به محض ارسال مرسول و اعلام مأمور، مکلف را در ترک تکلیف عذاب شاید و باید. اما رمز این جهت عقلی، استماع از کتاب الله از آیه مبارکه« ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا» (اسراء 15) است که خود از زمره دلیل سمعی است.
گوییم از یک جهت این آیت که بر نفی تعذیب بدون بعثت دلالت دارد خود آیت کلام خداوند و کلام الله است و وجوب نظرتفصیلی در همین آیه، خود به اجمال وجوب عقلی است، چه مخاطب مستمع باشد که اظهار ایمان نکرده تا همه قرآن را بپذیرد و به تفصیل در یک به یک آیات نظر کند، اما حکم این آیه را به عقل دریابد. این آیه قرآن کریم و اشارت برهان عظیم بیش از هر چیز آیت و اشارت بر آیینه کلام الله و منطوی بعثت در ثواب و عقاب باشد.
من و تو و هر مسلمانی قرآن را ادراک می کند و به مدد اقوال و آراء حکیمان و متکلمان و فقیهان آن را تفسیر می کند، اما چون نظر و فکر در قرآن مفید علم یقینی نیست از جهت آنکه علم در قرآن «بطن در بطن تا هفتاد بطن» است و علم خاص که ضروری است و مشترک عقلی است و علم موقن است، نصیب عام که علم او نظری است، نشود.
پس ظاهر کلمات را خوانی همچون گنگان و آیات را بنگری همچون کوران که از حروف مصحف و ذکر و نذر پر شده اند. هنوز بیگانه ای و چشم بیگانه و گوش بیگانه داری زیرا که بیگانه را در چشم و گوش داری. به ظاهر، آیات او بینی و بنیوشی، اما عقل کار افزایت مانع از کشف حجاب، و بند معقولات فلسفی ات رادع دیدار، نظروانه و علم پیش آر، عقل فرو بگذار و به عقل عقل فرا بشتاب. جان را بیاسای و جان جانان را بیاب.

چون که قشر عقل صد برهان دهد
عقل کلی کی گام بی ایقان نهد؟

عقل دفترها کند یکسر سیاه
عقل عقل آفاق دارد پر ز ماه

از سیاهی و سپیدی فارغ است
نور ماهش بر دل و جان بازع است

(دفتر سوم، ابیات 2530-2532)
علم قرآن را نه بر ظاهر و تن که بر باطن و جان بیازمای و در اندرون و دل به جای آر.

علم های اهل دل حمالشان
علم های اهل تن احمالشان

علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زندباری شود

( دفتر اول، ابیات 3446-3447)
مولوی گوید هر مؤمنی را به قرآن، علمی موقن است.

حکمت قرآن چو ضاله مؤمن است
هر کسی در ضاله خود موقن است

(دفتر دوم، بیت 2910)
بدان که قرآن خود منطقی مکتفی و کلامی معتنی باشد و به تفسیر بشری و تعبیر انسانی بر معنی و منطق قرآن افزوده نشود.«اوتیت جوامع الکلم» همه قرآن باشد و بس، همان قرآنی که صاحب تنزیل وحی را به آن مستند ساخته، همان وحی که قرآن را محقق ساخته است.

تا که ما ینطق محمد عن هوی
ان هو الا بوحی احتوی

( دفترششم، بیت 4670)
منطق حضرت ختمی مرتبت، که قرآن از لسان در حجت وی جاری است، همان قرآن است و وجیه الله تامه است بر وجه الله یا کلام او نیافزاید و در حجیت بر قرآن فزونی نیاورد و شرف نطقش بر منطق حکیمان و فلسفه فیلسوفان این باشد که نه بر کلام خداوند چیزی بیافزاید و نه از آن چیزی بکاهد. آن وافی به وحی و کافی در تنزیل و آینه«اوحی اءلی عبده ما اوحی»(نجم/ 10) است. از این رو، قرین وعده برکت و سعده فضیلت آمده است، این چنین است که ما از منطق مقام فاخر احمدی و نطق جامع محمدی که شامل کمالات و صولات ظاهره و باطنه است به قرآن ایمان آوریم. این منطق کریم بر کلام الله عظیم مثنی نباشد.
و البته، این طریق محمود که طریق حضرت ختمی مرتبت و ائمه عصمت و هدایت، صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین باشد، واصل به مقصود و نائل به معبود است.

معنی قرآن ز قرآن پرس و بس
وز کسی کاتش زده است اندر هوس

(دفترپنجم، بیت 3128)

هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

حافظ
حق این است که قول نبی اکرم و حدیث ائمه معصومین در تفسیر قرآن نه چون سایر نظرات و افهام و عقول بی آدم است که همه مسبوق به جهل و قصر و نقص است. اندیشه والای حضرت مصطفی و آل الله والاترین اندیشه در قرآن است، قرآن خود اندیشه نیست، اما اندیشه عاصم احمدی ورای غانم علوی که صاحب رایت«و ما ینطق عن الهوی»(نجم/3) است حد وحی است.

آن که معصوم ره وحی خداست
چون همه صاف است بگشاید رواست

زانکه ما ینطق رسول بالهوی
کی هوا زاید ز معصوم خدا؟

(دفتر ششم، ابیات 1601-1602)
قرآن اندیشه نیست و وحی ورای اندیشه عموم و برون از اندیشه عام است. از این رو درک معاریف وحی تنها درتعاریف حدی و منطقی اندیشه صاحب شرع مقدس محمدی همچون کلام قرآن ممکن است.

زانک من ز اندیشه ها بگذشته ام
خارج از اندیشه پویان گشته ام

( دفتردوم، بیت 3557)
طریق فلسفه و منطق و خرد با آنکه خود منهی و مطرود نیست، اما در مقصود وصول مکفی و بر منظور ورود مغنی نبود. عارفی کو که کند فهم زبان سوسن.

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

تقلید در تحقیق قرآن مفید آید چنانچه انسان چشم بسته را استماع سخن دوست، مالوف و مطبوع، وصل و تقرب به قرآن چه بسا از همان تقلید به ضرورت آید.
بنده پیر مغانم که زجهلم برهاند.

چشم بستی، گوش می آری به پیش
تا نمایی زلف و رخساره بتی اش

گوش گوید من به صورت نگروم
صورت ار بانگی زند من بشنوم

( دفتر چهارم، ابیات 2388-2389)
گرچه در ضرورت تقلید نتوان تردید کرد، اما معارف قرآن همه به تقلید تحصیل نشود.

گرچه تقلید است استون جهان
هست رسوا هر مقلد ز امتحان

(دفتر پنجم، بیت 4053)
از تقصیر اهتمام فلسفی و از قصور احتمال تقلیدی سخن به اشاره آمد. می توان پرسید راه چیست و رهرو کدام و رهبر کیست؟ مولانا جلال الدین بلخی آیه قرآن را «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون»(حجر/9)، چنین به تفسیر تصدیق کند.

مصطفی را وعده کرده الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق

من کتاب و معجزت را رافعم
بیش و کم کن را ز قرآن مانعم(رافضم)

( دفتر سوم، ابیات 1197-1198)
و چون قرآن را مقر باشی و آن را تصدیق کنی از پیش اقرار و تصدیق نموده باشی که آن وحی، آن لوح محفوظ و آن لباب مسطور از جانب حق تعالی نازل شده است، فی لوح محفوظ«لا یمسه الا المطهرون»(واقعه/79).

گرچه قرآن از لب پیغمبر است
هر که گوید حق نگفت او کافر است.

(دفتر چهارم، بیت 2122)
اما جناب مولانا چگونه دریابد که آن فرموده حق تعالی است مگر آنکه قرآن خود به او و ما می گوید یعنی حق تعالی به سخن گوید که من چنین گفته ام؟ این اصل را باید مکتسب شود و بپذیرد و بپذیری و بپذیریم که درقیاس با تفسیر قرآن، قرآن اصل است، این اصل هم بدیهی و هم نظری است.

این شرح بی نهایت کز زلف یار گفتند
حرفی است از هزاران کاندر عمارت آمد

حافظ
علم متضمن پرسش و پاسخ از حکم است.

هم سؤال از علم خیزد هم جواب
هم ضلال از علم خیزد هم هدی

(دفتر چهارم، بیت 3009)
و ضد آن متوقف در پرسش است و از مرز یقین و جهل فراتر نرود و از این رو، چنانچه آن افتاده به ظن، در چاه زعم خود سعی همی کند بی رسن چون از رسم گمراهی برون رفتن توانست؟

علم را دو پر گمان را یک پر است
ناقص آمد ظن، به پرواز ابتر است

( دفتر سوم، بیت 1510)
در دانش هرمنوتیک، ظن خود منفی و منهی نیست مگر آنکه در ضیق زندان و سیق زهدان خود محصور و گرفتار باشد. باید با مجاهده و پرسش علمی از حصر و زندان ظن رها و به صحن و بستان مشاهده و یقین روان شوی. آن ظن که تشنه یقین است در تزاید و تیقن است. و چون ظن را فروگذاری یقین را فرا یافتی. بهره مزایدت ظنی علم و ثمره مجاهدت علمی یقین است. لاتنقطوا الیقین بالشک. پس علم برتر از ظن و فروتر از یقین است و یقین نیز برتر از علم و فروتر از دیدار.

چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح
شد طلب کاری علم اکنون قبیح

(دفتر سوم، بیت 1401)

علم جویای یقین باشد بدان
و آن یقین جویای دید است و عیان

(دفتر سوم، بیت 4121)
عموم حکما گفته اند علم منقسم می شود به علم واجب و علم ممکن و علم واجب الوجود اولا علم اوست به ذاتش جل و علا و علم او به صفاتش تعالی عما یصفون. قسم دیگر علم واجب الوجود به ماعدای است، یعنی علم به متعلق علم یا ممکن الوجود است.
اما علم ممکن الوجود به ممکن الوجود؛ این علم حضوری و حصولی است. انسانی به عقل خود که او را از دیگر موجودات و مخلوقات متمایز می کند علم حضوری اجمالی به واجب الوجود دارد و علم حصولی و تفصیلی به دیگر ممکنات. برخی از علم انسانی تصوراتی چند است از ایام الله و انباء الله که در قرآن مذکور آمده مانند موضوع جمال یوسف و گاه تصدیقاتی که از اخبار قرآن آمده است، همچون بر در آستان آمدن برادران یوسف و سجده ایشان بر وی و ملاقات حضرتش با حضرت یعقوب- علی نبینا و علیهم السلام- و در مثنوی معنوی، مولانا بارها متذکر این حکایت شده است.

ما چه خود را در سخن آغشته ایم
کز حکایت ما حکایت گشته ایم

(دفتر سوم، بیت 1147)
اما ایمان انسان به خداوند تبارک و تعالی و کلام و کتاب او فرع علم نظری به یاری جل و علا وکلمه الله نیست. منشا ایمان، اقرار و اعتراف و اراده قبل المشاهده و بعد المشاهده است و نه علم و معرفت کسبی و نظری.
پس مؤمن و اصل حقیقی که مجذوب ذات الله است مفتون و عارف کلام الله نیز باشد. جان جان او اندر ذات مستهلک و جان او در صفات مستغرق است. مقام مشهود و منظر وصال پیش از مقام شعور و آگاهی و نظر در صفات خداوند از جمله در کلمه الله باشد که پس از استهلاک ذاتی و اصل و استغراق صفاتی شاهد است. قرآن مطلوب است و طلب ما درتفسیر قرآن است.
خشکی لب هست پیغامی ز آب.

سمع شو یکبارگی تو گو ش دار
تاز حلقه لعل یابی گوشوار

(دفتر پنجم، بیت 2043)
هست تشنه باید و همواره طلب علم از قرآن باید؛

تو به هر حالی که باشی می طلب
آب می جو دائما ای خشک لب

( دفترسوم، بیت 1439)
اثبات اجمالی قرآن در کلام انبیاء از پیش از حضرت ختمی مرتبت و اعلان کلی و تفصیلی و تام آن به لسان آن حضرت همه پس از اراده باری تعالی به خطاب ازلی الست بربکم، و اظهار کلام الله است که خود کلام الله قرآن اظهار خود کند تا گنج تنزیل نهان نماند و سر تکریم حق جل وعلا به ماسوی خلق گشوده شود همچون کنز ذات اقدسش گنج کلامش نیز طلب ظهور کند، بشنو از راز این کنز تنزیل:

کنت کنزا گفت مخفیا شنو
جوهر خود گم مکن اظهار شو

(دفتر چهارم، بیت 3029)
مرجع این «خود» همان مرجع ضمیر«کنت» است و اظهار کنز ظهور خود حق است و خلق همه در اظهار حق گم شده است. مکنوز و مضمور را بی مناسبت و مشابهت از کنز، نصیبی و بهره ای نباشد و بدان نسبتی و شباهتی نه.

فعل و قول اظهار سرست و ضمیر
قول و فعل بی تناقض بایدت

( دفتر پنجم، بیت 258)
آن منطق و کلام چنانچه به قرآن منطبق آید از آن است و در محیط و محتوی آن محاط و محتوای باشد پس شایسته و بایسته است که موافق و مصاب درآید. این منطق جز منطق محمدی نبود که چون از منطق هوی خالی است از منطق وحی پر باشد؛

منطقی کز وحی نبود از هواست
همچو خاکی در هوا و در هباست

( دفتر ششم، بیت 4668)
تفسیر و تأویل حقیقی در نزد مولانا آن است که عبد را به شوق آورد و پرامید و چست سازد و گرمش کند و شرمش آورد و چنانچه تفسیری او را سست کند بداند که آن تبدیل است و نه تاویل.( دفترپنجم، بیت 760) وتفسیر چنانچه تبدیل افتد و بدل باشد و اصل نباشد آن را ره زندقه و کفر دان نه صراط هدایت و نور.
از این رو عاقبت طعنه کافران که قرآن را افسانه و اساطیر اولین پنداشتند آتشی باشد که به آنها بازگردد، نهایت سعی آنها نار است و نه نور و آنها به صید دام خود درآیند چه به حکم قرآن مرجع و مصب طعن طاعنان قرآن خود طاعنان اند.

ای سگ طاعن تو عوعو می کنی
طعن قرآن را برون شو می کنی

تا قیامت می زند قرآن ندی
ای گروهی جهل را گشته فدی

که مرا افسانه می پنداشتید
تخم طعن و کافری می کاشتید

خود بدیدیت آنکه طعنه می زدیت
که شما فانی و افسانه بدیت

(دفتر سوم، ابیات 4282و4284-4286)
به حکم فرقان، کافران و طاعنان و گمراهان مرده اند و مؤمنان و صالحان و شهیدان زنده، زیرا که قرآن زنده است و این حکم و حاکم پاینده خود لوح متین و تبیان قویم و ظاهر و مظهر اسم جلاله احکم الحاکمین است.
اشاره کردیم که علم به صدق نبی و نباء بر مکلف حاصل نیاید مگر به واسطه نظر ولیکن نظر واجب نیست بر مکلف بالضروره. مگر آنکه بگوییم نظر واجب است به نظر و فکر، و این مستلزم دور است، پس چه راهی در پیش تو باشد جز آنکه عقل قربان کنی به پیش مصطفی.

ماهی بیچاره را پیش آمد آب
این نشان ها تلک آیات الکتاب

پس نشانی ها که اندر انبیاست
خاص آن جان را بود کاو آشناست

این سخن ناقص بماند و بی قرار
دل ندارم، بی دلم معذور دار

ذره ها را کی تواند کس شمرد؟
خاصه آن کو عشق عقل او ببرد

( دفتر دوم، ابیات 1703-1706)
علم به صدق نبی بر مکلف از سمع به صدق کلام الله فی نفسه حاصل آید، چه نفس کلام الله صادق است و دعوت به استماع کلام الله کفایت می کند که مکلف حقانیت کلام الله را و صدق نبی را بپذیرد جز آن که روی گرداند از استماع، و این روی گردانیدن از خبر و اخبار حسب ظاهر از روی جحد و عناد است و حسب باطن از جانب تقدیر، مقدر و معین است که «انهم عن السمع لمعزولون» (شعراء/212)، پس صدق نبی را می توان بر تقدیر وجوب سمعی لحاظ کرد و این امر سمعی خود نیز بر موافقت تقدیر با وجوب عقلی یکی است. انسان مکلف هنوز معترف به کلام الله و مذعن به تنزیل وحی نشده است، اما چون صدق نبی را به محض استماع کلام الله بپذیرد، این امر خود کافی است تا مستمع صرف کلام الله را عقلا مسلمانان و مؤمن شمرد و از صف کافران برون دانست. خرد چون دعوت به استماع کلام کند، در زمان، مکلف خود به عقل دریابد و این مستلزم اسکات نبی نیست زیرا مکلف به محض نخستین استماع، صدق کلام الله را و نبی مرسل را به اجمال معترف باشد.

چون جدا بینی ز حق این خواجه را
گم کنی هم متن و هم دیباچه را

( دفترششم، بیت 3217)

تو برادر موضعی ناکشته باش
کاغذ اسپند نابنوشته باش

تا مشرف گردی از نون و القلم
تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم

(دفترپنجم، ابیات 1963-1964)
پس اگر راه به حضرت قرآن به خرد داری باید که به آداب مراقبت بیاندیشی و گام صواب را چونان برگیری که از طریق ثواب بیرون نیافتی، نه پیش افتی و نه پس و نه برچپ و راست رانی که یمین و شمال مضلات اند و در وسطی پای نهی و از میل به این سو و آن سو بپرهیزی تا رهایی یابی و مباد تا از طریق قویم عقل برون گشته و به بی راهه ضلیل نفس و هوی گرفتار آیی.

نص وحی روح قدس دان یقین
وان قیاس عقل جزوی تحت این

عقل از جان گشت با ادراک و فر
روح او را کی شود زیر نظر؟

لیک جان در عقل تأثیری کند
زان اثر آن عقل تدبیری کند

( دفتر سوم، ابیات 3583-3585)
و آن کس که آداب خرد نیکو بشمرد با سیر در آفاق و انفس به حدود عقل واقف شود و دیگر عقل را مکفی بالذات نداند و داند که نور خرد از کجا سرچشمه یابد؛ پس هر چه از حدود ماهیت اشیاء پرسان شود حدود معقول و مفهوم اشیاء بر وی آشکار شود و داند به عقل چیزها را چنان که در طاقت انسانی ممکن افتد.

قدر تو بگذشت از درک عقول
عقل اندر شرح تو شد بوالفضول

گرچه عاجز آمد این عقل از بیان
عاجزانه جنبشی باید به آن

ان شیئا کله لا یدرک
اعلموا ان کله لا یترک

(دفترپنجم، ابیات 15-17)
پس باید قول معتزله را بر وجوب نظر وسعتی نو بخشید و دوباره چنین برخواند که معرفت کتاب الله واجب است مطلقا، زیرا معرفت الله منوط به معرفت کتاب الله است. و بر همه کس واجب تا این معرفت آورد عقلا او شرعا، تفصیلا او اجمالا وجزئا او کلا. و چون بر احتمال لفظ مطلق بنگری وجوب معرفت نظری به کتاب الله اعم از عقلی وشرعی است. اما از آنجا که این معرفت به کتاب الله و کلام الله خود به خود معرفت سمعی است، این بازخوانی تضمین قول اشاعره نیز باشد که وجوب نظر سمعی است.
با این مقدمه ما قول اشاعره و معتزله را در وجوب نظر اجتماع پذیر می دانیم. بر این مبنا معرفت به کتاب الله و ایمان بر آن مقدمه بی چون و چرای معرفت به الله است و چنین معرفتی واجب است با آنکه چون نیکو بنگری معرفت الله سبحانه و تعالی به حکم ماعرفناک حق معرفتک، جز بر انسان کامل یعنی حضرت حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله ممکن نیست و جز ذات اقدس حق تعالی کسی به اوصاف و افعال وی عالم نباشد موجودات ماسوی در صقع امکانی اند و معرفت تام به ذات و صفات باری برای ممکنات برون از قوس قاب قوسین متصور نشود. «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا».
باری تعالی را علم به خویشتن وی جلت عظمته در کلام الله ظاهر شود. پس بر قرآن جامع منصوص که جمع کلام و جوامع الکلم است، همین گواهی و بر حقانیت آن بس بود.

تو بگویی آفتابا کو گواه
گویدت ای کور، از حق دیده خواه

(دفتر سوم، بیت 2720)

آفتاب آفتاب آفتاب
این چه می گویم مگر هستم به خواب

(همان، بیت 2813)
و فیلسوف را چه جای آنکه گوید مرا علم به ذات ضروری و یقینی است و فقیه و متکلم و دیگری را نه.

این حقیقت دان نه حق اند این همه
نی به کلی گمرهانند این رمه

زانک بی حق باطلی ناید پدید
قلب را ابله به بوی زر خرید

گر نبودی در جهان نقدی روان
قلب ها را خرج کردن کی توان

تا نباشد راست کی باشد دروغ
آن دروغ از راست می گیرد فروغ

( دفتر دوم، ابیات 2927-2930)
هرمنوتیک گوید درقرآن توانی تفکر کرد، اما در ذات خدا نتوانی اندیشه کرد، چه قرآن کلام الله است و کلام الله در معنی نیوشیدنی و ادراک کردنی است. وصیت حضرت خاتم الانبیاء نیز این بود که بحث کم جویید در ذات خدا"

آن که در ذاتش تفکر کرد نیست
در حقیقت آن نظر در ذات نیست

(دفتر چهارم، بیت 3701)
و حال آنکه فرمود «تفکروا فی آلاء الله، و ایضا تفکروا فی القرآن و فی آیاته».
قرآن صادق است به شهادت تورات و انجیل و زبور، و شهادت نفسی قرآن بالاترین شهادت بر قرآن و حقیقت قرآنی است. ذالک الکتاب لاریب فیه پس قرآن روا دارد که اندیشه به آن بی حد وحصر راه یابد و تفکر در آن بی عد و ند ثمر آورد و کوشش مجاهد و مجتهد در آن سود و منفعت بسیار حاصل سازد، پس معرفت به کلام الله موقوف به واسطه ای نیست و این کلام خود مقصد و غایت و نیز طریقت است و تعلیم و ارشاد هر ولی و مرشد و یا معلم موقوف به کلام الله و ماذون به اذن آن است و از جهت اجتناب از تسلسل چاره ای جز این نیست که اولی باشد تصدیق کتاب الله مر امام و ولی، و معلم را به تصدیق امام و ولی، و معلم مرکتاب خدا را که این تصدیق فرع آن است و در کار محسوب آید و خود حضرت ختمی مرتبت تصدیق فرماید قرآن را که «ان هو الا وحی یوحی» لابد که چون این آیه از همان قرآن است باید آن را پذیرفت تا اشکال دور و تسلسل ظاهر نیاید.

نام او خوانند در قرآن صریح
قصه اش گویند از ما مضی فصیح

راست گو دانیش تو از روی وصف
گرچه ماهیت نشد از نوح کشف

(دفتر سوم، ابیات 3645-3646)

مدح تعریف است و تخریق حجاب
فارغ از شرح است و تعریف آفتاب

(دفترپنجم، بیت 8)
 

پی نوشت ها :
 

* عضو هیئت علمی دانشگاه تهران.
منبع: نشریه مولانا پژوهی شماره 3

منبع: نشریه مولانا پژوهی شماره 3